سلام
شعر قشنگي بود اين بالايي ...
خوشحال ميشم به منم سر بزنين ... خيلي دوس دارم از كسي كمك بگيرم ... راستش منم ترانه سرايي مي كنم ،نويسندگيم هم خوبه ... ولي كسي نيس بخوام بهش تكيه بدم ... شما ميگين چيكار كنم ؟ من 17 سالمه البته ولي ...
به هر حال خوشحال ميشم شما كمكم كنين
ممنون از حضورتون در مهرنما
بهترين دوست اون دوستيه که بتوني باهاش روي يه سکو آروم بشيني
و چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس کني
که بهترين گفتگوي عمرت
رو داشتي
منتظر حضور مجدد شما هستيم يا علي
تو پست جديدتون هر كاري كردم نشد نظر بدم
اون جديده قشنگ بود
منم بعد از 5/1 دوري از نت اپ كردم
با نظرت خوشحالم مي كني
موفق باشي
ممون كه عكس زيبايي فرستادين
چطور اين كار كردين به من هم ياد بدين
ما ز فردا نگرانيم که فردا چه کنيمزير اين بار گراني که جان را چه کنيمروز من ثانيه هايي که نه از آن من است مي خواهيآتشي را که نه در جان من است مي خواهيروزگار روز مرا پيش فروشي کردهدل بيدار مرا پير فراموشي کردههيچ در دست ندارم که به تو عرضه کنمچه کنم نيست هوايي که دلي تازه کنمقصد من نيت آزار نبودجنس من در خور بازار نبودجنسم از خاک و دلم خاکي ترروح من از خود من شاکي ترجنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلادل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا
سلام دوست عزيز کم پيدا
با شعر از چه بنويسم...
از كتابم از چه بنويسم...
پذيراي چشمهاي مهربان و پراحساس توام...پس نگاه مهربانت را ازمن دريغ مكنبي صبرانه براي ديدن اثري از رده پايياز قدمهاي پر مهرت بر ديدگانم لحظه شماري ميكنم
[گل][گل][گل]
راستي كه وبلاگ باحالي داري
بهت تبريك مي گم
شما را براي عضويت در گروه داستان نويسي دعوت مي كنم.
سري به وبلاگ بزنيد.